روشنی،من،گل،آب
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی ها
روشنی ، من ، گل ، آب
پاکی خوشۀ زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بی ابر
اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسۀ مس چه نوازش ها میریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهرۀ من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه
از پل
از رود
از موج
پرم از سایۀ برگی در آب
چه درونم تنهاست.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲ ساعت توسط آرتمیس
|