بخشی ز خاک پاک اهورایی وطن


هنگام جنگ در کف دشمن فتاده بود


ایران بسان مام ز فرزند مانده دور


دلشادی وتوان خود از دست داده بود


بهر وطن شکست زبیگانه ننگ بود


چون مهد جم چراغ ره فر وهنگ بود


این سرزمین تحمل خواری نمی کند


در تنگنای حادثه زاری نمی کند


با دشمن شناخته یاری نمی کند


پیش ستمگر آینه داری نمی کند


از چند گاه پیش در آن روزگار تار


درراه سازشی که شود صلح برقرار


افراسیاب بود ومنوچهر شهریار


بستند عهدی آن دو به آیین واستوار


پیمان چنان بخواست که تیرافکنی دلیر


پرتاب سازد از تبرستان به شرق تیر


هر جا که تیر آمد وبر هر کجا نشست


آن جایگاه مرز وحریم دو کشور است


«آرش» کنار قلۀ البرز سر بلند


با قامتی بلند چو سرو فرازمند


در هاله ای ز نور سحرگاهی سپند


بر پا ستاده بود


گاه پگاه بود


در چلۀکمان غرور آفرین خویش


تیر از پی رهایی میهن نهاده بود


با یاد ونام نامی دادار مهربان


سر بر افراشت زمزمه خوان سوی آسمان


با نیروی خدایی وافزون ترین توان


تیر از کمان کشید


آن را نه از کمان،که ز ژرفای جان کشید


تا تیر جان خویش به باد وزان سپرد


شد پاره پاره پیکر وافتاد وجان سپرد


جان عزیز را به ره آرمان سپرد


هان،باد،تیر آرش از عشق وآتش است


فریاد داد خواهی گردی کمانش است


پاسش بدار چونکه در آن جان آرش است


اکنون هزاره ها سپری شد از آن زمان


آرش حماسه ای ست به تاریخ جاودان


ایران به جاست همچو مه ومهر وآسمان


بادا هزاره های دگر باز در جهان


هان ای جوان برومند هم وطن


اینک تو آرشی وچراغ ره وطن


با دانش وخرو وعشق خویشتن


مرز نوین بگستر وکن تازه تر سخن


                            توران شهریاری